یاد اصفهان بخیر..

دلداده ای،،به‌..دنبال دلدار
در کدام دیار؟ از این دیار به‌ آن دیار..

خسته‌ از جستجوی سالیان دراز
غافل میشویم از اینکه آن گمشده گمگشته، کجاست
تو اما بگو به من
، تو خودگمشده کدام گم گشته ای؟؟؟
،ای هم مرام، ای تو که زبان شعرهایم را میفهمی،
تو بگو ، تو به‌ من، تو خودازکدامین تباری.
ای آنکه نگاهت برایم چنان آشناست

نامت برایم زمزمه لبهاست
برای یافتن تو چقدر دور باید شد از خانه..
کدام راه رود به سوی لانه دل تو
کدام مسیر را باید جست باید گشت،..
تلاقی آن نگاه تو در کدام آینه باید جست کجا بایدگشت؟؟

کجا باید گم شوم تاآنجا یابم تو را؟؟
در کدامین نگاه باید خیره‌ شوم ، در بحر کدام نگاه غرق شوم،
از پرت کدامین گاه، پرت شوم؟؟
به‌ کدام ناله‌ من آه شوم؟
به‌ درد کدام زخم ، من تباه شوم؟
= = = = = = = = = = = = = = =
و اما غزالی که‌ کلامش بسیار آشنا مینمود،
چونان آهویی زیبا، ناشاس بود ، ولی غریبه‌ نبود،
بسوی دور اما ، در همین نزدیکیها بود، چرا که‌ هر روز بیس از پیش، نوایش احساس میشد
غریبی آشنا، که‌ نخواست شناخته تر‌ شود یک بار برایم چنین نوشت
.........................<< حامی جان عزیزم ممنونم از این همه لطف که به من داری . چه زیبا جواب گرفتم از آنچه برایت فرستادم و انتظار چنین پاسخ دلنشینی را نداشتم. چه دل پاکی داری که با این ویدیو ها می تونی حرفشو بزنی . من خوشحالم با شما آشنا شدم . غزل هستم از جایی همین نزدیکی ها . گرچه فاصله دور است . لیک تمام حرف های دلت را شنیدم و همگی یک جا به دل نشست . خواستم شما رو به عنوان دوست پذیرا باشم . اما ادب اجازه نداد این کار رو انجام بدم . خوشحال میشم بهم اجازه بدید هر از گاهی که دلم می گیره که بیشتر از هر هز گاهی است و این روزها دلگیر و دل تنگتر از همیشه ام ، بتونم به صفحه شما بیام و ویدیو هاتونو ببینم . من از اصفهان هستم . نمی دونم چقدر فاصله داریم . نمی دونم چقدر جاده بین ما فریاد می زنه . اما هر چی که هست من با کلیپ هاتون آروم شدم . پس دوری اون فاصله که نمی دونم جقدر هست ، دیگه واسم بی معنی شد . باز هم از شما ممنونم روز خوبی داشته باشید . شاد باشید و سالم مراقب خودتون باشبد غزل من بلد نیستم مثل شما قشنگ بنویسم . عذرخواهی می کنم اگه جایی ایرادی، اشکالی یا حتی بی مورد صحبت کردم ..................................................................... در جوابش بی اختیار به‌ یاد اصفهان و خاطراتش را که‌ در سفرهای قبل داشتم چنین نوشتم: : .................................................................... , حرف دل گفتن یا نوشتن که‌ بلدی نمیخواهد، تمرین نمیخواهد. شاید کمی جرآت نوشتن که‌ البته‌بستگی به‌ شخصش دارد.‌. ، زیبا بودن، زیبا نوشتن هنر نیست، زیبا بر دل نشستن هنر است یادش بخیر پیرارسال،که‌ایران بودم،،3/4 روزی هم اصفهان شهر شما بودم،، ... یک روز از هتل که بیرون آمدم،، رفتم رفتم،، با اینکه بارها کنار 33 پل رو تا خواجو از لب آب تنها پیموده بودم، ولی باز به اون مسیر کشید هشدم، کتابی رو که تو کوله پشتیم داشتم ، در آوردم،، 2 روز تموم،،.. زیر پل خواجو... خوندم ، خوندم، باز هم خوندم...آدمها عابران در گذر آمد و رفت بودند. ، خوانواده ها،.. گاهی بچه هاشون،، نگاه میکردن حتی با چندتا شون بازی کردم، ولی باز به‌ خوندن کتاب ادامه‌ دادم ، خوندام و خو‌ندم و خوندم،،. توی کوله‌ پشتیم،، همیشه‌ یک فلاکس آهنی آب جوش،که‌ سالهاست با خودم همه جا به همراه دارم 5/6 تا جا کوپ جا داشت و نیز پودر قهوه ای با و ترکیبی خاص را نیز که‌ خودم درست میکنم که تشکیل شده از چند نوع ا Cup Coffe Arabica.Nespresso,,.Cuppuciino Pulver..KAKAO,,NeSCAFE... گاه گاهی 1 قاشق قهوه،، با آب جوش، هر بار قهوه رو تموم نکرده تا نصفه سرد میشد، بقیه اش رو سرد می خوردم.. یک قهوه دیگه،،و باز تکرار ، بقیه کتاب رو باز هم خواندم ، و خواندن، تا عصر، یکی دو بار شنیدم که ازرهگذران..که به کنایه چیزهایی میگفتند. که این ، یارو هنوز اینجاس،، کتاب ،میخونه، قحطی جا:؟؟؟ و چیزهای دیگه، که گاهی، گوشهات نمیخوان بشنوند ولی، ناچار چند روزی، اونجا، بعدش، دوباره بسوی ترمینال،، بلیط اتوبوسی دیگر ،مسیری دیگر راهی طولانی تر.. شب دراز ، قلندر بیدار،،،.. اکثر وقتها، سعی میکردم، صندلی جلو بشینم،سپری شدن اون راه طولانی ومحو تماشا بودم،سحر این راه، گذار شب به سپیده رو به خصوص، نمیخواستم از دست بدهم، در آن انزوا گذران گاه سواره‌ گاه پیاده‌،، در گذر زمان،زمان به‌ دنبال خاطرات گمشده‌ کودکیم بودم،،. ای دل، زمزمه کنان بگو به من آهسته بگو کو ، کجاست آن نشانی که تو دادی به من ،کو آن مسیری که به دنبالش هستی ای دل.. نکند،.این راه ، است آن مسیر.. بی انتها،. مرا توان جستن نیست، مرا توان اشتیاق آن دیدار نیست..در انتهای راه خسته. باز رفتم و رفتم، چرا که در انتظار گذاشتن چشم به راهان ، امان ندهد، دیگر این ماندگاران. را،.. شب،..،،، یاد دوران کودکی در ایران بخیر ،، یاد اون سختیها،، یاد اون تو صف نون ایستادن ها، یاد اون دفتر کاهی 40 برگ جلد کردن ها.. یاداون نیم ساعت تا مدرسه پیاده رفتنها، یاد اون خسته نشدنها.. یاد اون.... نانوشته ها،، یاد اون ناگفته ها... یاد اون روزایی که دانش آموز بودیم ،، تنها آرزو مون نمره 20، آوردن بود، هدف مشخص،.جاده صاف. .. ،،دلها پاک.. آرزو کردن خطا نبود آن زمانها، آرزو کردن چه آسون بود هیچ فکر کردی چرا آدما که بزرگ میشن آرزوهاشون کوچیکتر میشه؟؟ هر چند روز به روز دایره دیدشون بازتر میشه ، ،،فعلا کافیه میترسم سر درد بگیری من یه زمانی ایران بودم سالهااست که آلمان هستم، ولی دلم اینجا نیست ، آنجا هم نیست،.. برای مقدمه کافیه، اگر خواستی قبل یا بعد از خوندن. یه سری هم به وبلاگ خصوصی من بزن ..... نه از سر کنجکاوی بخوان حرفهایم را نه از سر دلسوزی یا همدردی . بخوان یا بنویس یا جوابی بده. همان کن که دلت میگوید،.. همان نویس که آن ندا آن ندای آشنا زمزمه گویان،.. همان لرزش همان طپش همان بینش، همانگویش ، همین.کرنش.. همین است که همان بود. هامبورگ HAMBURG 22.feb.2010