پــــــــا یـــــــیــــــز ،
پاییز، میرسد به ما نیز،
چون سیلی خروشان م یرسد از راه، پاییز
چون سیلی خروشان م یرسد از راه، پاییز
پاییز ، می هراساند همه را از خود و ما را نیز،،
-نه ....نه پاییز نمی رسد از راه،
پاییز..،می بارد چون بارانی بر سر همه-- -
و چونان سیلی خروشان بر سر من،
و چونان سیلی خروشان بر سر من،
راه گریزی نیست ، باید که زرد شد، ----- - ------
- باید زرد شد و ریخت،
- باید زرد شد و ریخت،
..باید برگ شد برگ سبز،-
اما در این بین چرا برگ کاج نشد و نریخت؟ -
- -برگ سبز سبز کاج ، همیشهسبز؟
کاج را ببین که چه سبز است، -
-سبز- سبز- همیشه سبز باقی،
-سبز- سبز- همیشه سبز باقی،
پاییزی نمی شناسد و نمی ریزند برگهایش،
برگ ریزانی نمی شناسد..
برگ ریزانی نمی شناسد..
برگهایش زرد نمیشوند،
یکایک زرد نمیشوند که بریزند،
یکایک زرد نمیشوند که بریزند،
-اما نــــــه!!!!!!!!!!!!! !!! -نمی خواهم تنها کاجی باشم،
سبز در میان درختان رنگ- سبز پریده دیگر،
به رنگ پاییز و برگریزان در خزان ،از بر به زیر ،
رنگرزان قالی بر کف پای درختان گسترده، - --
به زردی و نارنجی در پی سبزی و ارغوانی
در مهر گان و آبان ماه و مه آذر،
-و درختانی عریان ودر ماه دی و بهمن و ماه سپند ،
.نــــــه، نمی خواهم کاجی سبز باشم،
میخواهم همان نارون باشم و بس،
همان نارونی که خزان دارد،
و پاییز را می شناسد،
و بهار را نیز، -و بهار را نیز.
آن کاج بیچاره،
و بهار را نیز، -و بهار را نیز.
آن کاج بیچاره،
باید افسوس بخورد، به حال ما ،
چرا که بهاری ندارد (بهاری بیچاره)
چرا که بهاری ندارد (بهاری بیچاره)
این بیچاره راهم او اما به نارون میگوید
به هنگام خزان و پاییز،
به هنگام خزان و پاییز،
اما من باز می خواهم همان نارون باشم
و بهار را ببینم،
و بهار را ببینم،
و حتی ، گیلاسی باشم،
باز دوباره و دوباره بهاران را ببینم، -
-.و شکوفه کنم در اندوهی سبز،
باز دوباره و دوباره بهاران را ببینم، -
-.و شکوفه کنم در اندوهی سبز،
و آنگاه در خزانی دوباره سبزتر شوم باز همــــاره
نــــــه امـــا .من می خواهم همیشه پاییزی باشم،..
نــــــه امـــا .من می خواهم همیشه پاییزی باشم،..
..چه کنم که، بهار می آید باز دوباره
و پـــــایـــــیـــز نیز دگر بار می رسد از راه،
. ..زمستانان و تابستانان نیز در رهند....
===
=== ==
== === == حمید. کاشان 1997
.زمانی می خواستم همیشه پاییزی باشم - --
غافل از آنكه، حتی-
-قبل تر ها نیز هماره بهاری می بایستی بودم من،
گریزی نیست دیگر ،
.پاییز دگرباره میرسد از راه،
گرمای تابستانی و بهاران نیز،
بعد از هماغوشی با پاییز و زمستان -
از رخوت دیرینه به در آییم و سر به بر آریم .
به یاد آریم،دیده برگشاییم،
همان باشیم كه هستیم،
هر آنچه در بیداری می بایستی بودیم ،
ببینیم اكنون چه هستیم
بــــهتــــر بود،.....
ازخواب دیدن بر آییین مهرگان،
بر خیز و دیده بگشای،،از بر در بردمید،
هر آنچه در توان دارید بر آرید،
شاید که..نتوان دیگر رمید ،
حتی از خود رهید،
لیکن چاره ای دیگر نیست
باید دوباره بر دمید،
هر آنچه در توان دارید بر آرید،
شاید که..نتوان دیگر رمید ،
حتی از خود رهید،
لیکن چاره ای دیگر نیست
باید دوباره بر دمید،
و دیدگان را نگاهی تازه برآفرید،
بازوان را دگر بار بازید،
به آغوش همدم دلباز آرمید،
که دگر بار ، باز دوباره از راه رسید ،
پـــا یـــیــز رسیـــد كـــه رســــیــــــــد!!.
..===.===.====.===.===.====.===.==.====.====.====.====.====.== = حمید.هامبورگ، پاییز 2010..